کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۷

دلا چون محرم روز الستی

ز ساقی ازل جاوید مستی

تو آن مستی که از می های دیرین

درون دیر جان ساقی پرستی

سقیهم ربهم چون ساغرت داد

ز مستی شیشه تن را شکستی

بسیط عالم جان را بدیدی

ز ترکیب تن خاکی برستی

بجز او کل شیئی هالک آمد

همیشه بوده باشد جان هستی

ز اعلی تا به اسفل دید کوهی

که جز او نیست در بالا و پستی