کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۸

گرچه چون پروانه از شمع وصالت سوختم

شمع هم میسوزد از آه دل آتش فشان

ما ز لعل یار دندان طمع برکنده ایم

چون بکام دل نمی یابیم بوسی از گران

باسگان کوی او میباش شبها تا بروز

کوهیا می مال روی زرد خود بر آستان