کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰

ما نگردیم ز سودای پریرویان بس

نکند دل ز تمنای رخ جانان بس

بلبل روح مرا در چمن باغ جنان

روی او نسترن و خط خوش ریحان بس

عندلیب سحری گریه کنان میگوید

که دلم را بسحرگاه گل خندان بس

تا به بیند همه اسماء و صفات خود را

پیش دیدار خداوند دل انسان بس