عنقای دلم بنوک منقار
بال و پر خویش کرده طیار
از قاف وجود کرد پرواز
آمد ز هوا بسوی منقار
شمس و قمر است هر دو بالش
در هر پر او هزار انوار
باشد ز دو بال او شب قدر
ماننده ی زلف و روی دلدار
هر ذره ز روی اوست خورشید
خورشید ز ذره شد پدیدار
چون دید که غیر او کسی نیست
ایمان آورد و کرد اقرار
کوهی چو عروس طبع خود را
انکار نموده ای ز ابکار