مه و خورشید روی ذره پرور
زانوار رخت شد سنگ گوهر
بقد و روی تو دیدیم در باغ
گل سرخ و سفید و سبز و عصفر
نسیمی از سر زلفت صبا برد
جهان شد سر بسر پر مشک و عنبر
تو را دیدم بهر روئی گه دیدم
توئی ما را بجای دیده در سر
دو عالم پیش عیداوست قربان
بگشت او جمله را الله اکبر
تقاضای وجود این است آری
که نبود غیر او موجود دیگر
دل کوهی بجوش آمد چو دریا
ز حیرت خشک لب با دیده تر