کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳

دمید صبح سعادت بطالع مسعود

بداد طالع خورشید غیب رو بشهود

ز روی لطف سحرگه مفتح الابواب

دری ز وصل برویم چو آفتاب گشود

چو طاق ابروی آنماه مهربان دیدم

نبود چاره جانم بجز رکوع و سجود

بطاق ابروی خوبان چه سجده ها می کرد

که عین یکدیگر افتاد عابد و معبود

دلم چو دید جمالی که جان ز پرتو اوست

یقین شدنش که همین است عاقبت محمود