دمید صبح سعادت بطالع مسعود
بداد طالع خورشید غیب رو بشهود
ز روی لطف سحرگه مفتح الابواب
دری ز وصل برویم چو آفتاب گشود
چو طاق ابروی آنماه مهربان دیدم
نبود چاره جانم بجز رکوع و سجود
بطاق ابروی خوبان چه سجده ها می کرد
که عین یکدیگر افتاد عابد و معبود
دلم چو دید جمالی که جان ز پرتو اوست
یقین شدنش که همین است عاقبت محمود