کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹

کون جامع جسم و جان آدم است

اوست جان وجان جسمش عالم است

جان او مرآت حسن لایزال

قلب او میدان که عرش اعظم است

علم الاسما چو حق کردش عیان

زان بر اسماء مسمی اعلم است

از تجلی جمال او جلال

گاه غمگین است و گاهی خرم است

تا بود مجموعه هر دو جهان

نور و ظلمت کفر و ایمان درهم است

هیچ نوعی بعد آدم نافرید

زین جهت بر جنس آدم خاتم است

همچو کوهی خود ز خورشید جمال

گاه افزون میشود گاهی کم است