کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱

ذات و صفات در نظر عارفان یکی است

گر روشن است چشم دلت جسم و جان یکی است

معشوق و عشق و عاشق و ذرات کاینات

پنهان و آشکار و مکین و مکان یکی است

گر صد هزار شاهد رعنا نمود روی

بنگر بروی جمله که آن دلستان یکی است

هر شی بحمد حضر الله ناطق است

بشنو که جمله را دل وچشم و زبان یکی است

ما را به طفلیت خبری پیر عشق داد

منگر سیه سفید که پیرو جوان یکی است

گفتند با دواب روان عندلیب را

سرو سهی و باغ و گل و بوستان یکی است

کوهی چو شد فنا خبری دارد از بقا

دارد نشان که حضرت او جاودان یکی است