به جان دشمن به غیر تن نداری
تن ار کردی رها، دشمن نداری
مکن پولاد و آهن جوشن خویش
دل ار پولاد و از آهن نداری
مرو اندر صف پیکار مردان
که غیر از خوی و روی زن نداری
سلیمانی بداده خاتم از دست
ولیکن جز خود اهریمن نداری
بدزدی گر ز بیم تیغ دشمن
سری شایسته بر گردن نداری
دل از آهن کن و بر تن بیارای
برزم دشمن، ار جوشن نداری
همین ما و منی خصم من و تو است
که خصمی غیر ما و من نداری
بزن بال و پری، بشکن قفس را
مگر اندیشه گلشن نداری
الا ای رشته کم تابی از آنروی
گذر بر چشمه سوزن نداری
بکاخت تافته مهری ز روزن
تو کوری، چشم بر روزن نداری