میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۹

هر که را در ره طلب بینی

جانش آویخته بلب بینی

روز و شب بی قرار و سرگردان

لیک بیرون ز روز و شب بینی

گر در این ره نهی قدم ایدل

با ژگون های بوالعجب بینی

مهرها بی سبب نهفته در آن

لطفها نیز بی سبب بینی

آشنا لب نگشته با یارب

در درون پیک لطف رب بینی