کس را مسنج جز بترازوی خویشتن
و از کس مرنج نیز بجز خوی خویشتن
ای هوشمند سوی رفیقان نظر فکن
چونانکه می نظر فکنی سوی خویشتن
چندین مپوی گرد پزشکان بیخرد
در خود بجوی مرهم و داوری خویشتن
هان ای ستبر بازوی استیزه کار، هان
چندین مباش غره ببازوی خویشتن
ترسم که چون پلنگ بافزایش غرور
خود را در افکنی تو بنیروی خویشتن
ای شیر مرد تا بکی از مدح روبهان
پیوسته کور مانی از آهوی خویشتن
همواره می بکوش و تکاپوی کن ولی
غره مشو بسعی و تکاپوی خویشتن