میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۶

خاتم از دست اهرمن بستان

خویشتن را ز ما و من بستان

یکنفس از خدا بسوی خدا

خویشتن را ز خویشتن بستان

تا بکی دل اسیر تن داری

دل خود را ز دست تن بستان

از بتی دلفریب و تازه جوان

ساغری زان می کهن بستان

بنه این دل بخاک و صد دل پاک

عوض از دست پیر من بستان