میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۳

ترکانه سحر تاخته آمد بسر من

شمشیر جفا آخته آمد بسرمن

با چهره افروخته آمد ببر من

با قامت افراخته آمد بسر من

یکباره بزد رخت حریفان و بدر برد

آن دزد که نشناخته آمد بسر من

آن خانه برانداز که با عشوه و باناز

صد خانه برانداخته، آمد بسر من

صد جامه تقوی و دو صد جامه زناموس

یکباره بپرداخته، آمد بسر من

آشفته و مستانه بناگاه سحرگاه

با زلف نگون ساخته آمد بسر من

در محفل یاران دغل بار، بمستی

صد نردهوس باخته، آمد بسرمن