باده پیش آر که ما گوش بغوغا ندهیم
نقد امروز باندیشه فردا ندهیم
ما نداریم بجز یکدم و این یکدم را
گر دهی ملک ثری تا بثریا، ندهیم
در نثار قدم باده کشان خاک کنیم
نقد عمری که بدنیا و به عقبی ندهیم
جام کیخسرو و آئینه اسکندر را
که دل ماست، بصد کشور دارا ندهیم
وقت ما را مبر ایخواجه ببیهوده سخن
باخبر باش که مازر بتماشا ندهیم
هر چه موجود بود غایت مقصود بود
فکر و اندیشه بتصویر و تمنا ندهیم
دست از ما بکش ایخواجه که ما دست ادب
جز بمینای می و ساغر صهبا ندهیم