میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۹

خداوندا عجب شوریده رائیم

چنین بیدانش و بیدل چرائیم

یکی پوید ره مسجد، یکی دیر

از این سو رانده زان سومانده مائیم

نه راه خلق پویان نی ره حق

نمیدانم در این عالم کرائیم

حقیر و ناتوان و زار و بی ریا

اسیر و دردمند و بی نوائیم

بسوی درگهت راهی نداریم

جز این ره که تو شاهی ما گدائیم