میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۱

امشب بدر پیر مغان ولوله داریم

با مغبچگان از دف و نی غلغله داریم

می از چه حرام است و ریا از چه حلال است

از شیخ ریا کار یکی مسئله داریم

ما هر چه بگوئیم مثال است و تو طفلی

شرحی به از این از پی این امثله داریم

ایشیخ گر از رندی ما تو گله داری

از شیخی تو نیز بسی ما گله داریم

با مثل تو ناچار شب و روز گرفتار

الحق که در این کار بسی حوصله داریم

یک همت مردانه کن ای خضر ره عشق

تا منزل مقصود یکی مرحله داریم

ره گم نشود تا نفس پیر دهد راه

یک بانگ جرس رهبر این قافله داریم

در مشرب سالوس اگر با تو شریکم

جز زرق و ریا نیز بسی مشغله داریم

زین علم که رسمی است پی بحث و جدل نیز

افزون ز تو چندین ورق باطله داریم

دیوانه شب عاقل روزیم و از این دست

ما عقل و جنون بسته بیک سلسله داریم