میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۷

هردم بشارت‌های دل از هاتف جان می‌رسد

هرکس که از جان بگذرد آخر به جانان می‌رسد

یک دم میاسا روز و شب مردی بجو دردی طلب

چو جان ز درد آمد به لب ناگاه درمان می‌رسد

ره گرد راز آید ترا شیب و فراز آید ترا

چون ترک تاز آید ترا آخر به پایان می‌رسد

این خانه چون ویران شود، معمور و آبادان شود

این سر چو بی‌سامان شود، ناگه به سامان می‌رسد

ای مبتلا ای مبتلا برکش صلا برکش صلا

در دل اگر رنج و بلا روزی به مهمان می‌رسد

اندیشه و اندوه و غم، رنج و تَعَب، درد و الم

هر یک نهد در دل قدم با حکم و فرمان می‌رسد

بر دل اگر باری بود، بار غم یاری بود

در پا اگر خاری بود، خار از گلستان می‌رسد