دم زد لبی از شکوه، نیش نام نهادند
خون شد دلی از غصه، میش نام نهادند
صد تیغ جفا بر سر و تن دید، بهر بند
یکناله بر آورد، نیش نام نهادند
در قعر خم از چوب جفا بسکه قفا خورد
خون شد دل انگور، میش نام نهادند
گویند می و جام گرفت از کی و جم نام
کی بود و کجا بود و کیش نام نهادند
لبریز شد از باده و، کف کرد و فرو ریخت
سر جوش می از خم، که قیش نام نهادند
عکسی ز رخ شاهد ما در عرب افتاد
سعدی و ثریا و قیش نام نهادند
یک قصه ز حال دل دیوانه ما بود
آن قیس، که مجنون حیش نام نهادند