میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » غزلیات » شمارهٔ ۷۱

فلک از سینه ما دود آهی است

زمین داغ جبین روسیاهی است

چنین گفتند دانایان کزین سوی

بدان سوی فلک پوشیده راهی است

بدعوی نیستی را نام هستی

نهادن از غلط، سخت اشتباهی است

سیه رو گردد از تاب تجلی

زر و سیم دغل، گر مهر و ماهی است

نخواهد برد جان زین برق سوزان

در این گلشن اگر برگ گیاهی است

بخاک افتد چو مهر از تارک چرخ

اگر بر تارکی زرین کلاهی است

خداوندی که گردون را کشد پوست

ز تن، الحق توانا پادشاهی است

نه پنداری گزاف اینرا که قرآن

بدین اسرار روشن تر گواهی است

رهی گر بنده را باشد سوی حق

شکسته ناله و افسرده آهی است