میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » غزلیات » شمارهٔ ۵۸

از داغ غمت هر که دلش سوختنی نیست

از شمع رخت محفلش افروختنی نیست

گرد آمده از نیستی این مزرعه را برگ

ای برق! مزن! خرمن ما سوختنی نیست

در طوف حریمش ز فنا جامهٔ احرام

کردیم که این جامه به تن دوختنی نیست

یک دانهٔ اشک است روان بر رخ زرین

سیم و زر ما شکر که اندوختنی نیست

در مدرسه آموخته‌ای گرچه بسی علم

در میکده علمی‌ست که آموختنی نیست

خود را چه فروشی به دگر کس به خود، ای دل!

بفروش اگر چند که بفروختنی نیست

گویند که در خانهٔ دل هست چراغی

افروخته کاندر حرم افروختنی نیست