خواهم از پرده ناموس بر آیم یکبار
بزنم این درم ناسره یکسر بقمار
بشکنم پوست چو بادام و برآیم چون مغز
طی کنم رسم دورنگی که شود یکسره کار
یعنی این خرقه ازرق بدر آرم از بر
جامه سرخ بپوشم ز طرب چون گلنار
تا بکی سر مدالیل قوانین اصول
کنم از بحث عناوین و فصول استظهار
تا بچندم سخن از کافی و من لایحضر
تا بچندم نظر از وافی و از استبصار
تا بکی ذکرم از تذکره و از مبسوط
تا بکی فکرم در تبصره و استبصار
تا بکی همچو خران بر سر و بردوش مرا
از حنک باشد افسار و ز اوراق اسفار
خانه من نه اگر دکه صحاف چرا
گشته اوراق پریش این همه در وی انبار
گر بریزی سیه اوراق مرا در دریا
رو سیه گردد چون نامه من آب بحار
روزگارم همه تقریر عناوین و اصول
شب مدارم همه تحریر دروس و انظار
زان مجاری که بود تنگ چو چشم سوزن
فکرم آسان گذرد هر شب چون رشته تار
بسکه جو شد بدلم وقت نوشتن مطلب
نکند بر سر انگشت قلم استقرار
روز و شب نیست مرا کار بجز بحث و جدل
در معانی و مبانی و اصول و اخبار
چون کبوتر فکنم باد بهنگام جدل
در گلو بسکه کنم عربده اندر تکرار
تلخ و سرسبز و تهی مغز بسان خشخاش
تن همه صوت و صدا سر همه یکسر دستار
همچو گردون همه تن جامه ازرق در بر
پشت خم دل ز هوا پردغل و کجرفتار
الغرض کار من این سیرت و هنجار من این
صد تفو باد بر این سیرت و بر این هنجار
بوریا نیستم آخر ز چه رو هر شام و سحر
ساحت مدرسه را فرش شوم مسندوار
نه که جاروبم آخر ز چه رو هر شب و روز
صحن مسجد را با مژه بروبم هموار
نیستم شمع حرم از چه نشینم تا صبح
همه شب شعله زنان اشک فشان بر رخسار
فتدم باز که در میکده سر از مستی
همچو خورشید بهر صبح نهم بر دیوار
از قدح ریزی چون شیشه صفا پیشه شوم
هر چه اندیشه یدل یکسره سازم اظهار
کف بلب آرم و سر جوش زنم همچون خم
بسکه لبریز شود خاطر پاکم ز اسرار
شامگه همچو سبو سر بنهم بر سر دست
صبحدم همچو قدح لب بنهم بر لب یار
هی خورم باده ز جوش خم و از نرگس دوست
هی دهم بوسه بجام می و بر لعل نگار
هیچ دانی که چه خواهم زخدا در دو جهان
زیم آزاده بی مشغله و بی تکرار