نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱ - خواجه حافظ فرماید

من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم

محتسب داند که من کاری چنین کمتر کنم

در جواب آن

ایخوش آنساعت که صوفی موجزن در بر کنم

فخر بر جمله قدک پوشان بحرو برکنم

چند ازین رو جامه گردانم بدان روی دگر

تا یکی دستار را از کهنگی بر سر کنم

خرقه از سوراخ پرجیبش بتن پوشیده شد

سر فرو بردم بدامان تا کجا سربر کنم

دامن خاتون کمخا گربدست افتد مرا

زیبدارگوی کریبانش درو گوهر کنم

ریشه معجر به از پوشی خوش خط گفته

این سخنهای پس چرخت کجا باور کنم

من که در دیوان شعرم هست و صف چارقب

کی نظر در چارلوح و جدول دفتر کنم

دلنواز نرمدست ار تن در آغوشم دهد

در دم ای قاری دهان و جیب او پرزر کنم