نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۵۳ - مولانا حافظ فرماید

دل ما بدور رویت زچمن فراغ دارد

که چو سر و پای بندست و چو لاله داغ دارد

در جواب او

دل ما بوصل ارمک زقبا فراغ دارد

که بدگمه پای بندست وز درز داغ دارد

شده ام بجیب اطلس شب عنبرینه گمره

مگر انکه کیف گلگون بر هم چراغ دارد

قد صوف راغکی بین بر صوف سبز طاقین

سری طوطی عجب اینکه زاغ دارد

زشبه عجیبم آید شده کوی جیب کمخا

نوسیاه کمبهابین که چه در دماغ دارد

زبهاری و گلی ا که عمامه کردو جامه

نه هوای سرد بستان نه هوای باغ دارد

بمصاف جامه پوشان بنگو بشاه اطلس

که زپوستین ابلق چه نکو الاغ دارد

بکول چو وقت سرما شده پشت گرم قاری

زهمه نمد فروشان جهان فراغ دارد