نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۳۹ - خواجه حافظ فرماید

واعظان کین جلوه بر محراب و منبر می‌کنند

چون به خلوت می‌روند آن کار دیگر می‌کنند

در تتبع او

نازکان کین موزهٔ برجسته بر پا می‌کنند

چکمه را بهر تنعم زیر و بالا می‌کنند

یارب این نوخلعتان با میلک و میخک رسان

کین تکبر از قبای صوف و دیبا می‌کنند

مشکلی دارم بپرس از جامه‌پوشان زمان

نیم گز این یقه‌ها را از چه بهنا می‌کنند

از دوال احتساب شرب گویی غافلند

کین همه قلب و دغل در لای کمخا می‌کنند

هست باریکی و نرمی موجب مدح قماش

تا جرانش وصف پهنا و درازا می‌کنند

آن کله با کوی صوف موج زن در اتصال

حلقه گویی به گوش موج دریا می‌کنند

این همه بر جامه والا غداد مشک و زر

شاهدان خوش از برای عرض کالا می‌کنند

زیر هر تویی ز کمسان باف تویی دیگر است

زآن که تعلیم خیال آن ز والا می‌کنند

خازنان خلد قاری در معانی این دُرَر

بهر جیب حله‌ها گویی مهیا می‌کنند