ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر بمهر بعالم سمر شود
در جواب او
یکچند پنبه دانه بخاکش مقر شود
گردد بسعی زوده و دستار سر شود
دستارها دگر همه با گیوها رود
وین کبر وناز جمله زسرها بدر شود
کرباس شال بین که میان توی صوف شد
یارب مبادانکه گدا معتبر شود
این سرکشی که در سرپوشی مصری است
کی دست کوتهم بمیانش کمر شود
گویند برک سبز شود اطلس بنفش
آری شود ولیک بخون جگر شود
ای صندلی که دولت رختست برسرت
تن زن و گرنه بقچه کشانرا خبر شود
باور مکن که جبه چو گفتی ببر تمام
بی مزدو کوی و پنبه و رو و آستر شود
(قاری) کس از قماش نگفته سخن زتو
این راز سر به مُهر به عالم سمر شود