نظام قاری » دیوان البسه » قصاید » شمارهٔ ۱۸ - لغزی که در صفت میان بند گفته شده است

چیست آن جبس مختلف آثار

پنبه و ابریشمش شعار ودثار

ساده باشد میانش و یکرنگ

نقش و الوان او بود بکنار

علمیت دروست با ترکیب

لیک هست انصراف او ناچار

باقبا و دوتوئی و چمته

همچو اهل نفاق باشد یار

گاه سجاده را بود نایب

گاه باشد جنیبه دستار

گه بلنکوته اش کنند بدل

که بود زیر جامه در قصار

گاه گردد سپیچ سر در شب

ور بود چارشب مدانش عار

گر نباشد بدعوتی سفره

میشود او دراز خوان هموار

اکثر آنرا بدوش اندازند

نازکان موالی و تجار

که ردای دعای استسقاست

میکنندش بطیلسان احبار

وقت افلاس از همه رختی

بیشتر او کنند در بازار

پیشک آفتاب و بارانیست

بقچه دانست و جامه و ایزار

خواهرش شده و برادر او

کمرست آن بکوه کرده قرار

همه کس را بدامن آویزد

در میانست باصغار و کبار

از عزیزی بسر نهند او را

در برش آورند چون دلدار

در مصائب شکوه اهل عزاست

افکنند از برای او دستار

ور بداری بجای کلکنه اش

شد بحمام نیز خدمتکار

از رخوتی که مانده دردهلیز

محرم خلوت خود او انگار

کار دسمال از و همی آید

لیک دورست از تمیز و وقار

رخت در خانه چون زنان شویند

برسرش میکنند مقنعه وار

در میان بتان بهر ریشه

باشدش ناز و غنج و شیوه هزار

پس میان بستنش بیاموزم

منکشف گرددش هزار اسرار

قصب شیر و شکرش خوانند

بندقی نیز خوانده اند اخیار

بنما در میان جمع رخوت

نرمه کز وی آید این همه کار

ور بودجامه دراز بقد

که فتد دامنش براهگذار

خویشتن در میان در اندازد

تا بپوشاند آن عیوب و عوار

او علمدار رختها آمد

تتق و پرده است و حاجب یار

لقبش فوطه و میان بندست

کنیت او بود نماز گذار

کمر صحبت است قاری را

عوض متکاست یا دیوار

صدر اعظم چو زر برافشاند

دامن او آورد به پیش نثار