نظام قاری » دیوان البسه » قصاید » شمارهٔ ۱۲ - لاادری قائله

با هر که راز دوستی اظهار میکنم

خوابیده دشمنی است که بیدار میکنم

درجواب او

هر دم کلاه و کفش ببازار میکنم

دسمال اکثر از سرد ستار می کنم

دوزم بجبه خرمی پار و پیرهن

امسال از دوتوئی پیرار میکنم

برمیکنم بروی میان بند جانماز

لنکوته را معارض شلوار میکنم

بر سر بجای طاقیه ام هست کله پوش

تخفیفه را جنیبه دستار میکنم

میآورم بیاد زپای تهی بسی

در ره بکفش تنک چو رفتار میکنم

خیاط گه گهی که حنینی بدوزدم

خرجیش را سلیم ببازار میکنم

دامن بهر که میرسم از عضو خویش بر

میدارم وبرهنگی اظهار میکنم

شش ماه بیش رخت رها میکنم بچرک

چون میدرد ملامت قصار میکنم

از جامه توقع خدمت بود محال

کاز ضرب گارزش چوتن افکار میکنم

صد کفش و گیوه در طلبش بیش میدرم

چون آرزوی موزه بلغار میکنم

از برک توت آورم ابریشم و ازو

الوان مختلف همه ازهار میکنم

سلطان رخت اطلس زر بفت مینهم

در جیب کویش از در شهوار میکنم

بابوی خوش که از جگر افتگون روم

یابم چه وصف طبله عطار میکنم

بیت وکتان وزوده و بیرم رود بگرد

آنجا که وصف روسی انصار میکنم

اوصاف طرهای عمایم بود همه

هرجا که ذکر طره طرار میکنم

مشکین لباس صوف که باریک بوده است

فکر و خیال آن بشب تار میکنم

آن کوی پادراز چو می بینم و سجیف

تشبیهشان بجدول و پرگار میکنم

از درج برد و مخفی و ابیاری و بمی

سرخط همی ستانم و تکرار میکنم

قاری زبس کسادی بازار البسه

هرجا که هست بانک خریدار میکنم