جز داغ و درد و تاب و تن از خوان کربلا
قوتی نبود قسمت مهمان کربلا
زهر کشنده رست نه حلوای کامه بخش
برعکس نیشکر ز نیستان کربلا
از شرم تشنگان عجب آرم که چون نسوخت
دامان و دشت و کوه و بیابان کربلا
بر داغ زخم های تو گلگون کفن دمید
هم رنگ لاله سنبل و ریحان کربلا
از یادکام خشک تو هرچ آب خورده بیش
پرتو ز خون دل شده رمان کربلا
بر آتش غم تو سراپای من نسوخت
حیرت خورم به شمع شبستان کربلا
تا روز حشر در شب قتل توکاش باز
بستی زبان خروس سحرخوان کربلا
آن خرم ایستاده تو غلطان به خاک و خون
اف برحیای نخل خیابان کربلا
ز اهریمنان دولت باطل به باد رفت
تاج و نگین و تخت سلیمان کربلا
در ماتم رجال به جا مانده مویه گر
جمعی زنان موی پریشان کربلا
محنت رسیدگان جگرتاب تفته دل
غم دیدگان واله و حیران کربلا
پر بستگان بی کس آواره از وطن
سرگشتگان بی سر و سامان کربلا
نگذاشت خصم شوم که شامی کنند صبح
با آن غریب کشته ی عریان کربلا
با سرعت حساب زمان کوته است و بس
حق کی کند رجوع به دیوان کربلا
روزی که دادخواه نبی حکمران ولی است
فاروق اهل باطل و حق مرتضی علی است