نوح غریق یونس عمان کربلا
خضر ذبیح یوسف زندان کربلا
مقهور دیو کفر سلیمان ملک و دین
سلطان یک سواره ی میدان کربلا
میخ خیام تا به زمین استوار کوفت
شد بی قرار چون فلک ارکان کربلا
بفروخت خون و مال و خرید ابتلا و کرب
چبود جز این متاع به دکان کربلا
جان های فدای همت آنان که از نخست
دست ولا زدند به دامان کربلا
یا للعجب که صدر زمان روز رزم دید
هفتاد و یک تن از همه جا سان کربلا
با صوت رود رود برآن طفلکان هنوز
خواند مدام مرغ خوش الحان کربلا
شط با کمال قرب و وفور از چه رو نکرد
سیراب دم یکی لب عطشان کربلا
از داغ لعل لاله رخان سر زند هنوز
گل های آتشین ز گلستان کربلا
تا سر ز ساق برگ و برش آتش است و دود
نخلی که بردمد ز خیابان کربلا
هوشی اگر به گوش تو ره دارد از ازل
خواهی شنید تا ابد افغان کربلا
نازم به درس عشق که جز ترک جان و سر
حرفی نخواهد کس ز دبستان کربلا
در برکشید جان جهان خواستی چو دل
صورت گرفت عاقبت ارمان کربلا
ریزد ز تاب دل به رخم اشک آتشین
هرشب ز رشک شمع شبستان کربلا
دیو زمانه دست به ابن زیاد داد
تا تخت و تاج خاتم جم را به باد داد