زین برق شعلهبار که در بحر و بر فتاد
آتش نهان و فاش به هر خشک و تر فتاد
پهلو تهی کنند زمین و آسمان همه
از حمل این بلیه که کوه از کمر فتاد
ای نخل نینوا چه نهالی تو کز نخست
جان بود و سر به پای تو هر برگ و بر فتاد
زین داستان دو سوی فلک صبح و شام بین
کش جای اشک از مژه خون جگر فتاد
در باغ دین ز تیشهٔ بیداد دمبهدم
نخلی ز پا درآمد و سروی به سر فتاد
بعد از تو عذب کوثر و تسنیم کی عجب
در کام کاینات اگر ناگور فتاد
تا پایمال پهنه شد آن چهر خاکسود
در بحر خون ز بام فلک طشت زر فتاد
پیر و جوان شدند طلبکار قتل خویش
آن خانواده را چو به مقتل گذر فتاد
جانها بهجای ناله ز دلها به لب دوید
دلها به جای قطره ز رخها به بر فتاد
هر داغدیده دیدهٔ او هرچه کار کرد
بر کشتههای پارهٔ بیسر نظر فتاد
خواهر ز یک طرف به برادر نگاه دوخت
مادر ز یک جهت نظرش بر پسر فتاد
یک سو رقیه قالب اصغر به بر کشید
یک سو سکینه بر سر نعش پدر فتاد
بیسر به خاک خفته بهخونغرقه پیکری
کز دیدنش به جان اسیران شرر فتاد
زینب دوید و خم شد و رخ کند و اشک ریخت
وآنگه به ناله گفت و بدان کشته در فتاد
کآیا تو خود برادر جانپرور منی
آیا بهراستی پسر مادر منی