منتی دارم به یاران کز بس افغان کردهام
خاطر از آزار یارانش پشیمان کردهام
بر سرم یک ره نسودی پای از این سودا چه سود
بهر من کاندر رهت با خاک یکسان کردهام
تا کمانابروی تیرانداز ما صورت نمود
بالله ار تشویش از شمشیر و پیکان کردهام
حیف باشد بر زمین رفتن ترا با آنکه من
بهر جولانت فضای سینه میدان کردهام
خاطر دل جمع شد در حلقهٔ زلفت ولی
حلقههای جمع از این سودا پریشان کردهام
بر قدومت جانفشانی نیست مقدور ار نه من
جد و جهدی درخور افزون زآنچه نتوان کردهام
تا بر این مجنون فرو ناید ز دیگر جایها
کودکان را سنگ کوی او به دامان کردهام
شرح غم ننگاشتم خود کی سرایم پیش غیر
من که سرّ عشق یار از خامه پنهان کردهام
ناقه و چهر تو در چشم صفایی رخ گشود
خجلتم باد ار نظر بر سرو و بستان کردهام