رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱

ای برده رشح جام تو جمشید را ز هوش

وی داده نور رای تو خورشید را ضیا

لب بسته ام ز دعوی اخلاص ز آنکه هست

اظهار دوستی به زبان نوعی از ریا

کم می شوم مصدع اوقات کز پدر

پندی شنیده ام که شنیده است از نیا

کای نور چشم من اگرت هست چشم من

کاخر ز جا بچشم دهندت چو توتیا

از خاص و عام باش نهان کیمیا صفت

منظور خاص و عام شوی تا چو کیمیا

خواهی چو بوریا نشوی پایمال خلق

در پیش خلق فرش مشو همچو بوریا

گردان برای روزی تست آسیای چرخ

تو خود چه گردی از پی روزی چو آسیا

این نکته گوش کن که در این بیت گفته است

ابن یمین که گفته چنین ابن برخیا

ذلیست اندر این که چرا آمدی برو

عزیست اندر آن که چرا نامدی بیا