به لب رسیده مرا جان ز محنت دوری
فغان ز محنت دوریّ و درد مهجوری
زهی ز طره تو تیره عنبر سارا
زهی ز چهره تو منفعل گل سوری
ز پرده مست برآ تا کنند زاهد و شیخ
بدل به جامه مستی لباس مخموری
طبیب من تو که چون یوسف از تو بس زن و مرد
نجات یافته از رنج پیری و کوری
چه حالتست که از تو نصیب و قسمت من
همیشه خستگی است و مدام رنجوری
رفیق را لب میگون و نرگس مستت
بود می عنبیّ و شراب انگوری