رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۱

کی تو چو من ای نگار داری

چون من تو یکی هزار داری

صد عاشق بی قرار داری

صد چیست که صد هزار داری

یک وعده وفا نکرده خلقی

هر گوشه در انتظار داری

روزی بکسی نمی کنی شام

خوی بد روزگار داری

چون گل دارم عزیزت ای گل

چون خارم اگرچه خوار داری

در رخنه ی پیرهن گلستان

در چاک قبا بهار داری

کار تو جفاست رو جفا کن

با مهر و وفا چه کار داری

ما را چو رفیق از تو فخر است

هر چند ز ما تو عار داری