ای به زیبائی رخت چون آفتاب
خورد از رشک رخت خون آفتاب
آفتابت چون توان گفتن که هست
ذره ای زین حسن بی چون آفتاب
پیش ازین بودی به خوبی رشک ماه
رشک دارد بر تو اکنون آفتاب
تا شبیه آفتابت گفت عقل
گشت ازین تشبیه، مجنون آفتاب
داشت حسنی چون تو دلبر ماه اگر
داشت حسن روزافزون آفتاب
جای آن بودی که بهر دیدنت
بی رفیق آید ز گردون آفتاب
داشتی وصف تو بر لب چون رفیق
داشتی گر طبع موزون آفتاب