رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷

حیف از تو ای پری که شوی یار با رقیب

او دیو و تو پری تو کجا و کجا رقیب

دیر آشنای من ز تو در حیرتم که چون

شد زود آشنا به تو، دیر آشنا رقیب

تا کی رقیب را نگرم با تو کاشکی

یا من شوم ز کوی تو آواره یا رقیب

هر چند عشق یار بلائیست جانگداز

یارب به این بلا نشود مبتلا رقیب

گردد رقیب نیست الهی، که عزتی

در پیش یار نیست مرا هست تا رقیب

از بخت بد اگر برهی برخورم به یار

باشد ز پیش غیر و بود بر قفا رقیب

این قتل دیگر است که قتل مرا رفیق

دارد روا حبیب و ندارد روا رقیب