سراج قمری » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲

در حق من ز حادثه نامهربان‌تری

وز دشمنان من به یقین بدگمان‌تری

به عهدتر بسی ز جهانی و، زین سبب

از پیش من بسی ز جهان هم جهان‌تری

چون سایه بر پی تو به سر می‌دوم، ولیک

هر ساعتی چو سایه ز من بر کران‌تری

بر آستانت سر نتوانم نهاد، از انک

از آسمان به قدر، بلندآستان‌تری

چون غنچه بی‌دهانی و، این سخت نادر است

کاندر سخن ز سوسن تر، خوش زبان‌تری

صدبار بی‌وفاتری از گل، به گاه عهد

واندر سخن ز غنچه تر، بی‌دهان‌تری

هرگز ندید چشم و نشنید گوش من

رویی بدان خوشی و حدیثی بدان تری