خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » رباعیات » شمارهٔ ۸۲

روزی که من از جهان روم با دل تنگ

گردون زندم شیشه ی هستی بر سنگ

بر تربت من کسی نگرید جز جام

در ماتم من کسی ننالد جز چنگ