خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۳۸

ای صبا احوال دل با آن صنم تقریر کن

حال این درویش با آن محتشم تقریر کن

ماجرای اشک گرمم یک بیک با او بگو

داستان آه سردم دمبدم تقریر کن

گر چو شمع آری حدیث سوز عشقم بر زبان

وصف سیلاب سرشک دیده هم تقریر کن

شرح سرگردانی مستسقیان بادیه

چون فرود آئی بر اطراف حرم تقریر کن

قصه تاریک روزان در دل شب غرضه دار

داستان مهرورزان صبحدم تقریر کن

گر غم بیچارگان داری و درد خستگان

آنچ بر جان منست از درد و غم تقریر کن

اضطراب و شور آن ماهی که دور افتد ز آب

گر هواداری نمائی پیش یم تقریر کن

وان گل باغ کرم گر یاد بی برگان کند

افتقار و عجزم از ره کرم تقریر کن

ضعف خواجو بین و با آن دلبر لاغر میان

هر چه دانی مو بموی از بیش و کم تقریر کن