خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۷۵

حدیث شمع از پروانه پرسید

نشان گنج از ویرانه پرسید

فروغ طلعت از آئینه جوئید

پریشانی زلف از شانه پرسید

اگر آگه نئید از صورت خویش

برون آئید و از بیگانه پرسید

مپرسید از لگن سوز دل شمع

وگر پرسید از پروانه پرسید

محبت دام و محبوبست دانه

بدام آئید و حال دانه پرسید

چو از جانانه جانم دردمندست

دوای جانم از جانانه پرسید

منم دیوانه و او سرو قامت

حدیث راست از دیوانه پرسید

حریفان گو بهنگام صبوحی

نشانم از در میخانه پرسید

کنون چون شد برندی نام مافاش

ز ما از ساغر و پیمانه پرسید

ز خواجو کو می و پیمانه داند

همان بهتر که از پیمان نپرسید

ز خواجو کو می و پیمانه داند

همان بهتر که از پیمان نپرسید