سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۹

چندان چشمم که در غم هجر گریست

هرگز گفتی گریستنت از پی چیست

من خود ز ستم هیچ نمی‌دانم گفت

کو با تو و خوی تو چو من خواهد زیست