خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۲۲

دلبر برخ دلکش و چشم نائم

شطرنج جفا باخته با من دائم

چون اسب فرو راند که شهمات کند

رخ بر رخ او نهادم و شد قائم