خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۱۸۸

فریاد ز چشم یار و جادو گریش

واشوب ز زلف دبر و کافریش

گفتم که بجان که می خرد مهر مهم

خورشید برآمد که منم مشتریش