خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۴

ماهی که دلم بزلف مشک افشان برد

کس نیست که از درد فراقش جان برد

لعل لب او آب حیاتست ولیک

از حسرت آب آب خود نتوان برد