خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۵

چون خامه حدیثت بزبان می آرد

از دیده روان خون سیه می بارد

باری چو مرا زبان گویائی نیست

هم خامه که او سر و زبانی دارد