خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۱

زهی گرفته خور از طلعت تو فال جمال

نشانده قدّ تو در باغ جان نهال جمال

نوشته منشی دوان صنع لم یزلی

بمشک بر ورق لاله ات مثال جمال

خیال روی تو تا دیده ام نمی رودم

ز دل جمال خیال و ز سر خیال جمال

چو روشنست که هر روز راز والی هست

مباد روی چو روز ترا زوال جمال

کسی که نیست چو من تشنه جمال حرم

حرام باد برو شربت زلال جمال

هوای یار همائی بلند پروازست

که در دلم طیران می کند ببال جمال

خرد چو دید که خواجو فدای او شد گفت

زهی کمال کمال و زهی جمال جمال