خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۷

خوشا به مجلس شوریدگان درد آشام

به یاد لعل لبش نوش کرده جام مدام

چنین شنیده‌ام از مفتی، مسائل عشق

که مرد پخته نگردد مگر ز باده خام

جفا و نکبت ایام چون ز حد بگذشت

بیار باده که چون باد می‌رود ایام

خیال زلف و رخت گر معاونت نکند

چگونه شام به صبح آوردند و صبح به شام

مرا ز لوح وجود این دو حرف موجودست

دل شکسته چو جیم و قد خمیده چو لام

اگر به بام بر آئی که فرق داند کرد

که طلعت تو کدامست و آفتاب کدام

دمی ز وصل تو گفتم مگر به کام رسم

دمم به کام فرو رفت و بر نیامد کام

به راه بادیه هر کس که خون نکرد حلال

حرام باد مر او را وصال بیت حرام

اگر به کنیت خواجو رسی قلم درکش

که ننگ باشد ار از عاشقان برآید نام