خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۳

رحمتی گر نکند بر دلم آن سنگین دل

چون تواند که کشد بار غمش چندین دل

زین صفت بر من اگر جور کند مسکین من

ورازین پس ندهد داد دلم مسکین دل

من ازین در بجفا بازنگردم که مرا

پای بندست در آن سلسله ی مشکین دل

با گلستان جمالش نکشد فصل بهار

اهل دل را بتماشای گل و نسرین دل

خسرو اربند و گر پند فرستد فرهاد

برنگیرد بجفا از شکر شیرین دل

دلم از صحبت خوبان نشکیبد نفسی

ای عزیزان من بیدل چکنم با این دل

نکند سوی دل خسته ی خواجو نظری

آه از آن دلبر پیمان شکن سنگین دل