خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۷

این دلبران که پرده به رخ درکشیده‌اند

هر یک به غمزه پردهٔ خَلقی دریده‌اند

از شیر و سلسبیل مگر در جوار قدس

اندر کنار رحمت حق پروریده‌اند

یا طوطیان روضهٔ خلدند گوئیا

کز آشیان عالم علوی پریده‌اند

از کلک نقشبند ازل بر بیاض مهر

آن نقطه‌های خال چه زیبا چکیده‌اند

گوئی مگر بتان تتارند کز ختا

از بهر دل ربودن مردم رسیده‌اند

بر طرف صبح سلسله از شام بسته‌اند

بر گرد ماه خطّ معنبر کشیده‌اند

کرّوبیان عالم بالا و ان یکاد

بر استوای قامت ایشان دمیده‌اند

صاحبدلان ز شوق مرقّع فکنده‌اند

بر آستان دیر مغان آرمیده‌اند

از بهر نرد درد غم عشق دلبران

بر سطح دل بساط الم گستریده‌اند

خواجو برو به چشم تأمل نگاه کن

بر اهل دل که گوشهٔ عزلت گزیده‌اند