خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۵۱

یاقوت روان بخش تو تا قوت روانست

چشمم ز غمت چشمه ی یاقوت روانست

آن موی میان تو که سازد کمر از موی

موئی بمیان آمده یا موی میانست

در موی میانت سخنی نیست که خود نیست

لیکن سخن ار هست در آن پسته دهانست

تا پشت کمان می شکند ابروی شوخت

پیوسته ز ابروی تو پشتم چو کمانست

با ما بشکر خنده درآ زانکه یقینم؟

کز پسته ی تنگ تو یقینم بگمانست

گفتند که آن جان جهان با تو چنان نیست

گوئی که چنانست که با ما نچنانست

پنداشت که ما را غم جانست ولیکن

ما در غم آنیم که او در غم آنست

عمری بتمنّای رخش می گذرانیم

در محنت و غم گرچه که دنیا گذرانست

در کنج صوامع مطلب منزل خواجو

کو معتکف کوی خرابات مغانست